loading...
خاربن ( ادبی )
مریم بازدید : 860 دوشنبه 18 فروردین 1393 نظرات (0)

  اگر خانه مان دیرگاهی است ویرانه ی بوم آشیان شدست ؛ گله ای نیست ؛ ما خود به ویرانیش تن دردادیم . ما خود نابودیش خواستیم .
شاید در خویش گریستیم ؛ شاید در خیال فریاد زدیم و نفرین ها نثار کردیم ٬ اما چه سود ؟
چه سود که در سودا فریاد زنیم ؟ 
خورشید خوشبختیمان در خونابه ی خویش نشست و نای برخاستنش نبود؛ ما دیدیم ٬ آه کشیدیم ٬ اما چشم خویش بستیم و اشک هایمان را گذاشتیم تا در سوگش ببارانیم!!! 
مرهم نشدیم و نوشدارویمان را برای روز مبادا گذاشتیم!!!
خورشید مرد و هنوز روز مبادا نیامده است !!!      
به شب عادت کرده ایم . به نفرین فرستادن در دل خویش و ناسزا گفتن به روزگار عادت کرده ایم . به ناله ی جغد ویرانه . 
و یادمان رفته است که خورشید برای چه برمی خاست ٬ رسمش بود یا عاشق بود ؟ عاشق خانه ای که روزی جایگاه نور بود و فریدون و آرش

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
آدم ها بلاخره یک روزی ، یک جایی در یک لحظه تمام می شوند . نه که بمیرند .... نه . جوهر احساسشان تمام می شود .(ناظم حکمت ) .... من هنوز جوهر احساسم تمام نشده ، بغض می کنم ، اما گریه نمی کنم ، می نویسم .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 89
  • کل نظرات : 140
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 15
  • باردید دیروز : 49
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 348
  • بازدید ماه : 247
  • بازدید سال : 13,120
  • بازدید کلی : 234,088
  • کدهای اختصاصی
    MeLoDiC

    جاوا اسكریپت