سال سال ، لحظه ها را گذرانده ام به درد .
ماه ماه ، روبه روی ماه نگاهت که اسیر قاب چوبین ست ، اسیر مانده ام .
روز روز ، شب را ترسیم می کنم از فراق تو که بی خیال منی .
تو بی خیال من، من آشفته ی تو .
تو مست از باده ی بی دریغ عشق من ، من عطشناک جرعه ای از مهر تو ....
تو در آرزوی کسی من در آرزوی تو ..
آتشی برمی گیرم از آن شراره هایی که خنده های تو در قلب دیوانه ام به پاکرده ست .
می خواهم بی رحمانه بر خرمن یادت زنم .
دامن از آب پر خواهم کرد از آن اشک های داغی که سردناکی تو بر چشمانم خواسته است .
می خواهم بر آتش عشقت فروریزم تا به یکباره خاموش شود .
.
.
.
و اینک ایمان آورده ام ریختن خون چنین عشقی بر من حلال است
این حلال ترین شکل قصاص است