loading...
خاربن ( ادبی )
مریم بازدید : 680 جمعه 06 آذر 1394 نظرات (3)

....آن روزها....

گفته بودی مبادا مرا رها کنی 

وقتی نمی بینمت 

کوچه ها تنگ می شوند و نفسم بالا نمی آید

و خیابان ها همراه نبودنت راه می افتند و دورتر می شوند

هرچه می روم تمام نمی شوند

گفته بودی دستم که در دست توست 

دنیا باغچه ی کوچک مادربزرگت می شود و من درخت گردویش

مثل عکست زیر همان درخت تنومند گردو وقتی که چهارساله بودی

با همان دستی که در دستم گرم شده بود 

انگشت گذاشته بودی روی صورتت در عکس

لب هایت که نه چشمانت هم می خندید  

چقدر عاشق آن خانه بودی 

می گفتی که این خانه روح توست 

راستی در آن عکس تو چقدر کوچک بودی

پاک و پرنشاط

و درخت چقدر بزرگ بود

آرام و صبور و عاشق

....دیروز .... 

من هستم

تو نیستی

از کوچه های تنگ می گذرم نفسم بالا نمی آید

از خیابان ها ی انتظار می گذرم تمام نمی شود 

عکس کودکی ات در خانه ی مادربزرگت ماند

عکس امروزت در دستان من

چقدر عکس کودکی ات شده ای تو

اندام کودکانه ات بزرگ می نماید

اما خرد مانده ای

نه پاک و پرنشاط

 ....امروز....

خانه را چوب حراج می زنی

 ......ساعتی بعد ......

 روحت را .........نه ببخش خانه را فروختهای

درخت گردوی خانه ی مادربزرگت را قطع می کنند

 و من

تمام می شوم

دیگر 

  در خیابان انتظار ، نمی دوم بی فایده ست

راه نمی روم ، خسته ام  

خانه ای خریده ام و هر روز از پنجره اش عابران خسته را می شمارم 

از حال و روزشان اندوه می خرم ، غصه می خورم .

 ........فردا........

همچنان پای پنجره نشسته ام 

باز هم شمارش ناتمام 

دیدار درد چهره ها 

ناگهان 

تویی 

اینجا میان چهره های درد 

در انتظار کسی مثل خود 

باورم نمی شود !

تو اینجا چه می کنی ؟!

چشم تو ، نگاه من 

نگاه تو ، چشم من 

«کوه اگر به کوه نمی رسد ؛ آدم ها به هم می رسند »

این را مادربزرگت می گفت و تو  با نگاه پرشرارت در چشم های من می خندیدی 

 آدم ها چه زود به هم می رسند !!!

حتی

درخیابان های ناتمام انتظار 

                                                                آدم ها چه زود به هم می رسند

                                                            

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط فاطمه در تاریخ 1394/10/03 و 20:09 دقیقه ارسال شده است

سلام
بسیار بسیار دلنشین بودشکلک
لطفا شعر یادمان باشد اگر......
سهراب سپهری را به اشتراک بگذارید
البته اگر {بگذاریدم}درست بودشکلکشکلک

این نظر توسط Farina در تاریخ 1394/09/17 و 13:01 دقیقه ارسال شده است

سلاااااااااامی گرم خدمت خانم اعتماد مهربون و خوش اخلاق
باز هم من در اشعار شما غرق شدم .غرق در دریای علم و دانش بی پایان شماشکلک
بی صبرانه لحظه ها را سپری میکنم برای شعر جدید شما.
شکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک

این نظر توسط پریسا در تاریخ 1394/09/07 و 20:59 دقیقه ارسال شده است

سلام خانوم اعتماد استاد عزیزم قشنگ بود و دلنشین با اینکه توانایی درک بعضی از جمله هاشو نداشتم ولی بعضی جاهاش زو که فهمیدم قشنگ بود. من بی صبرانه منتظرم بهار بیاد و پرستو های عاشق برسند و شما برای من و انها شعر بگید.


یادتون باشه بهار شعری بگید با موضوع پرستو ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
آدم ها بلاخره یک روزی ، یک جایی در یک لحظه تمام می شوند . نه که بمیرند .... نه . جوهر احساسشان تمام می شود .(ناظم حکمت ) .... من هنوز جوهر احساسم تمام نشده ، بغض می کنم ، اما گریه نمی کنم ، می نویسم .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 89
  • کل نظرات : 140
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 49
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 340
  • بازدید ماه : 239
  • بازدید سال : 13,112
  • بازدید کلی : 234,080
  • کدهای اختصاصی
    MeLoDiC

    جاوا اسكریپت