گفتی : در آرزوی برملا کردن منی
گفتی : روزی پیش تو رسوا خواهم شد .
گفتم : احساساتم را عریان نخواهم کرد .
زیبایی احساسات در پوشیده بودنشان ست .
زیبایی اش آن جاست که ذره ذره کشفش کنی و تو زحمتش را به جان بخری .
گفتم : نمی دانی که رنج من در پوشاندنشان بیش از رنجی ست که تو می کشی برای کشفشان .
رنج من سرشار از نجواهای مخالف ست .
پر از وسوسه ی دریدن .
رنج تو لحظه لحظه غرق شدن در تشنگی ست .
حالا ، بعد از این همه ریاضت ، مردم نگاهم خائنانه دروازه ی قلبم را گشوده ست .
می دانم آن طرح لبخند روی لب هایت ، آن آتش نگاهت چه می گوید :
« ماه پشت ابر نمی ماند عزیزم »