loading...
خاربن ( ادبی )
مریم بازدید : 723 یکشنبه 24 فروردین 1393 نظرات (0)

هرچه کبوتر و برگ زیتون و پارچه ی سفید بود

 

شاعران ما ، خرج شعر صلح کرده اند 

 

مانده ام چه کار کنم 

................................

برمی خیزیم به جای شعر 

تمام پرچم های جهان را 

در وایتکس می خوابانم

                                                                         ( اکبر اکسیر )

مریم بازدید : 365 سه شنبه 19 فروردین 1393 نظرات (0)

 

صادق هدايت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدري در تهران تولد يافت. پدرش هدايت قلي خان هدايت (اعتضادالملك)‌ فرزند جعفرقلي خان هدايت(نيرالملك) و مادرش خانم عذري- زيورالملك هدايت دختر حسين قلي خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلي خان هدايت يكي از معروفترين نويسندگان، شعرا و مورخان قرن سيزدهم ايران ميباشد كه خود از بازماندگان كمال خجندي بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدايي در مدرسه علميه تهران شد و پس از اتمام اين دوره تحصيلي در سال 1293 دوره متوسطه را در دبيرستان دارالفنون آغاز كرد. در سال 1295 ناراحتي چشم براي او پيش آمد كه در نتيجه در تحصيل او وقفه اي حاصل شد ولي در سال 1296 تحصيلات خود را در مدرسه سن لويي تهران ادامه داد كه از همين جا با زبان و ادبيات فرانسه آشنايي پيدا كرد.

 


مریم بازدید : 861 دوشنبه 18 فروردین 1393 نظرات (0)

  اگر خانه مان دیرگاهی است ویرانه ی بوم آشیان شدست ؛ گله ای نیست ؛ ما خود به ویرانیش تن دردادیم . ما خود نابودیش خواستیم .
شاید در خویش گریستیم ؛ شاید در خیال فریاد زدیم و نفرین ها نثار کردیم ٬ اما چه سود ؟
چه سود که در سودا فریاد زنیم ؟ 
خورشید خوشبختیمان در خونابه ی خویش نشست و نای برخاستنش نبود؛ ما دیدیم ٬ آه کشیدیم ٬ اما چشم خویش بستیم و اشک هایمان را گذاشتیم تا در سوگش ببارانیم!!! 
مرهم نشدیم و نوشدارویمان را برای روز مبادا گذاشتیم!!!
خورشید مرد و هنوز روز مبادا نیامده است !!!      
به شب عادت کرده ایم . به نفرین فرستادن در دل خویش و ناسزا گفتن به روزگار عادت کرده ایم . به ناله ی جغد ویرانه . 
و یادمان رفته است که خورشید برای چه برمی خاست ٬ رسمش بود یا عاشق بود ؟ عاشق خانه ای که روزی جایگاه نور بود و فریدون و آرش

مریم بازدید : 488 یکشنبه 17 فروردین 1393 نظرات (0)

 

 من از ظلمت زمین کودکانه ترسیده ام

من از تنهایی های مدام ، از بودن بی تو ِپاک، هراسیده ام 
من از رویایی که دیده ام :
آفتابی که داشت می پوسید و کسی سراغش نمی گرفت
 
خفاشی که ادعای رسالت نور می کرد
 
هراسیده ام ،
 
از سیطره ی سایه های شیطانی
 
از مرگ چلیپا در وادی عشق
 
هراسیده ام
ببار عزیزم ببار تشنه ام ببار
 
بیا عزیزم بیا که سخت افسرده ام


تعداد صفحات : 18

درباره ما
Profile Pic
آدم ها بلاخره یک روزی ، یک جایی در یک لحظه تمام می شوند . نه که بمیرند .... نه . جوهر احساسشان تمام می شود .(ناظم حکمت ) .... من هنوز جوهر احساسم تمام نشده ، بغض می کنم ، اما گریه نمی کنم ، می نویسم .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 89
  • کل نظرات : 140
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 48
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 53
  • باردید دیروز : 49
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 386
  • بازدید ماه : 285
  • بازدید سال : 13,158
  • بازدید کلی : 234,126
  • کدهای اختصاصی
    MeLoDiC

    جاوا اسكریپت