loading...
خاربن ( ادبی )
مریم بازدید : 637 چهارشنبه 01 مهر 1394 نظرات (7)

نه شاعرم نه استاد هنر 

نه ریاضی می دانم 

نه نجوم 

اما چرا بوی عطر تو شاعرم می کند 

و طرح نگاهت ....

آه طرح نگاهت 

نقاش می شوم ، در دریای آب و رنگ چشمان تو غرق

لحظه ها را 

لحظه های انتظار را به آخرین توان صبرم  می رسانم 

باز نمی شود 

لحظه های بودنت منهای نبودن هایت 

همیشه حاصل منفی ست 

لبخندت که در تمام وجود من ضرب شود 

می شود یک عالم زندگی 

یک عالم سرمستی و دیوانگی 

غم هایم خراب ،

ریاضیاتم خوب می شود .

آسمانم سال ها بی ستاره بود

ستاره ام شدی 

نگاهم یک سر به سوی توست 

آنچنان که صورت فلکی چهره ات و راه شیری خانه ات و ستاره ی قطبی نگاهت را

هر شب رصد می کنم 

و تو چه می دانی 

چه لذتی دارد علم ستاره شناسی وقتی ستاره بخت من تویی

تو باش 

تو که باشی انگار چیزی از پور سینا کم ندارم 

 




مریم بازدید : 577 یکشنبه 15 شهریور 1394 نظرات (4)

خیابان هایی هستند گسترده تن ، 

آرام و خلوت و زیبا، با پیاده روهایی رنگین از فرش برگ و سپاهی صف زده از درختان سپیدار
نه آغاز دارند نه انتها 
از چهار راهی زاده می شوند و به چهار راه دیگ ادامه دارند اما تمام نمی شوند 
پاییز که می شود عاشق وعشوه گر 
زمستان ملیح و لطیف 
بهار شوخ و طناز 
و تابستان داغ و تبدار 
به آغوش خود دعوتت می کنند 
معتاد عطر تنشان می شوی
معتاد به هم آغوشی اشان می شوی  
در نگاهت ، روی پیرهنت ؛ لای موهایت ، روی پوست صورتت ،ذره ذره اش به تو می چسبد 
دریای تنشان به امواج افکارت مجال آشفتگی می دهد ، به اشک هایت مجوز ورود .
تمامت را در خود می کشند 
تو هم می شوی جزیی از پیکرشان 
آن ها هم بی تو خیابان نیستند 
آن ها هم محتاج گام هایت می شوند
آوخ ............
 من خیابان خویش را گم کرده ام                                                                                                                                                                                                                            
مریم بازدید : 612 دوشنبه 15 تیر 1394 نظرات (5)

ساقه های ترد و خشک .... میان تهی و بی بار .

رد تیغ خورشید در واپسین لحظات بیداری بر تن پوسیده ی صحرا ..

چه دردها ، چه تلخی ها ، بی ثمری از ثمر .

احساس می کنی همه ی آنچه داری ، ناداری ست .

می یابی که دست هایت پر از باد ست .

تنت رنجور و بی تاب ست .

روزهایی که سرمست می شوی از نسیم خواهش و لذت های فریبا و 

آخر هفته هایی که یادت می افتد به مهدی و « آقا بیا ».

ماه هایی که بی خود از شهد شراب خواستن های پوچی 

چشمانی که برق هوس دارد

آغوشی که حرم گناه دارد 

و به یک باره در سه شب یادت می افتد که قرآنی غریب را در قفسه ی متروک کتاب ها بیابی 

و بر سر بگذاری ؛ ناله ها و مویه ها و ...

که گناهانت بخشیده شود و سر و تن به آب دیده بشویی .

که سرنوشت یک سالت به خوبی نگاشته شود .

گویی جز این کاری از دست این کتاب برنمی آید .

به من بگو پس چرا دوباره همان آش می شود و همان کاسه ؟؟؟!!!!

راه این نیست گرانمایه تن 

راه در زیر پوست خود تو نهفته ست جایی در قلبت . 

کافی ست به جای آن که هرسال مثل اسب عصاری گرد دایره ای بیهوده بگردی 

خط راست را امتداد نگاه قلبت کنی .

« حجاب چهره ی جان می شود غبار تنم / خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم »

                                              خاربن                                            

مریم بازدید : 626 یکشنبه 03 خرداد 1394 نظرات (8)

چشمانت را ببند و دریایی را در خیالت بساز که امواج خروشانش با سر به صخره می کوبد 

صخره را ببین چه آرام مانده و صبوری می کند . من آن جا نشسته ام ، تو هم نشسته ای 

چشمانت را ببند برایت آواز خواهم خواند . 

آن جا کسی نیست جز من و تو 

صدایی نیست جز فریاد امواج و صدای آواز من

که فقط برای تو می خوانم . 

یکی از شعرهایم را که فقط برای تو سروده ام :

« در رویاهای بی عبور ،  

در کوه های مه گرفته

به انتظار نشسته ام 

من در میان باغ 

من لابه لای سنگ های رودخانه ،

من در آشیانه ی کلاغی روی بلندترین شاخه ی صنوبرها 

من لای چمن  های باغ به انتظار توام 

هر جا که قدم گذاشته ای،

هرجا که نگاه کرده ای ،

همان جا بوده ام تو را دیده ام 

تو را بوده ام »

صدای باد هم هست . سردت نمی شود چون من کنار توام .

این همان لحظه ای ست که می خواهم تا ابد بماند .

چه غم اگر فقط در رویاست .

چشمانت را ببند و در ذهنت کلبه ای را در اعماق دستان کوهستانی بکر و سر سبز آماده کن .

تا پس از سیاهی آسمان آن گاه که دیگر نتوانستم بیدار بمانم و آواز بخوانم مرا به آنجا ببری .

مرا ببر و نگذار در حسرت این رویا تنها بمانم .

                                           خاربن , ادبی , دریا , سیاهی آسمان                                                         
مریم بازدید : 679 پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات (2)

گفتی : در آرزوی برملا کردن منی

گفتی : روزی پیش تو رسوا خواهم شد .

گفتم  : احساساتم را عریان نخواهم کرد .

زیبایی احساسات در پوشیده بودنشان ست .

زیبایی اش آن جاست که ذره ذره کشفش کنی و تو زحمتش را به جان بخری .

گفتم  : نمی دانی که رنج من در پوشاندنشان بیش از رنجی ست که تو می کشی برای کشفشان .

رنج من سرشار از نجواهای مخالف ست .

پر از وسوسه ی دریدن .

رنج تو لحظه لحظه غرق شدن در تشنگی ست .

حالا  ، بعد از این همه ریاضت ، مردم نگاهم خائنانه دروازه ی قلبم را گشوده ست .

می دانم آن طرح لبخند روی لب هایت  ، آن آتش نگاهت چه می گوید :

« ماه پشت ابر نمی ماند عزیزم »

تعداد صفحات : 18

درباره ما
Profile Pic
آدم ها بلاخره یک روزی ، یک جایی در یک لحظه تمام می شوند . نه که بمیرند .... نه . جوهر احساسشان تمام می شود .(ناظم حکمت ) .... من هنوز جوهر احساسم تمام نشده ، بغض می کنم ، اما گریه نمی کنم ، می نویسم .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 89
  • کل نظرات : 140
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 30
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 49
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 366
  • بازدید ماه : 265
  • بازدید سال : 13,138
  • بازدید کلی : 234,106
  • کدهای اختصاصی
    MeLoDiC

    جاوا اسكریپت