بارها دیده ام تو را
پر از بغض بوده ای ...
بارها دیده ام چه طور چنگ به سینه می زنی .
دیده ام که درد کوه می شود هوار می شود سرت .
باز سکوت کرده ای ... خنده را طرح کرده ای .
خلوتی گزیده ای ولی دریغ .... اشکی نریخته ای .
بارها کنار تو نشسته ام ، مرا ندیده ای ..
دست من به روی شانه ات
تمام حس تو بغض های تو زجه های مرده ات
ذره ذره اش در وجود من
مرا ببین
من خود توام ...
دست من در انتظار دست توست .
مرا ببخش
خودت را ببخش
برای بخششت ، هیچ بایدی ، نباد
ببخش بی دریغ ، مرا ببوس
پر از عشق می شوی ، سبک تر از هوا
پرنده می شوی
رها می شوی